خواب ها و رویاهای من

گاهی اتفاقات عجیبی رخ می دهد که هیچ توضیحی برای آن نیست. در این وبلاگ از این تجربه ها می نویسم و همچنین از رویاهایم.

گاهی اتفاقات عجیبی رخ می دهد که هیچ توضیحی برای آن نیست. در این وبلاگ از این تجربه ها می نویسم و همچنین از رویاهایم.

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

زیباترین خواب زندگی را در مسیر مدینه به مکه دیدم. احرام که پوشیدیم و حرکت کردیم خسته و کلافه بودم.

زیاد که خسته باشم خوابم نمی برد.

برای اینکه خوابم ببرد جامی سفالی را تصور می کنم که پر از آب زلال است. یک جام سبز رنگ**. بعد سعی می کنم تصویر قرص ماه را در آن تصور کنم.

با این تلاش فکری آرامش پیدا می کنم و خوابم می برد.

 

در آن لحظات خستگی هم چشمهایم را در اتوبوس بستم و سعی کردم ماه را در جامی سبزرنگ تصور کنم.

 

خوابم که برد در خواب دیدم که زیر آسمان هستم و تصویر ماه را واقعا در یک جام پر از آب می بینم. برای یک لحظه به جای اینکه تصویر ماه را ببینم به آسمان نگاه کردم و به خود ماه نگاه کردم. ماه را که دیدم به روی ماه لبخند زدم. (زیاد پیش می آید که به ماه لبخند می زنم). بعد که دوباره به تصویر ماه در جام نگاه کردم، ماه هم برای یک لحظه به من لبخند زد.

الان نمی فهمم تصویر ماه چگونه می تواند لبخند بزند. اما  آن لحظه که لبخند ماه را در خواب دیدم، باشکوهترین لحظه زندگی من در تمام عمر بود.

 

حاضرم یک بار دیگر تمام سختی های زندگی تکرار شود، مشروط بر آنکه آن لحظه نیز تکرار شود. 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۸ ، ۱۴:۴۰
کار در خانه

یک بار مرگ را در خواب دیدم. نه اینکه خواب بینم که مرده ام. خود مرگ را دیدم. 

من به دلیل یک مشکلی که پیش آمد زیاد بی تابی کردم و به زمین و زمان بد و بیراه گفتم.

شب مرگ را در خواب دیدم. نگاه هولناکی بود که از پشت هفت لایة ضخیم تاریکی به من خیره شده بود.

چشم نبود. نگاه بود. یک نگاه تیز و ترسناک.

 

آن هفت لایه را هم نشمردم. پشت هم بودند مثل دایره و من در مرکز بودم. اما در این لحظه مطمئن بودم که هفت لایه است نه کمتر و نه بیشتر. مرگ را هم فقط نگاهش را دیدم که به من خیره شده بود. در آن لحظه فکر می کردم به دلیل آن همه بی تابی توجه مرگ را به خودم جلب کرده ام. آدم  اگر پیش از موعد بمیرد مثل جنینی است که نارس متولد شده است. مثل دانه ای که قبل از جوانه زدن از خاک زده است بیرون.

 

دنیا زهدان این جهان است. ما در لایه هایی از تاریکی گرفتار هستیم. اگر با نور خدا نتوانیم از این تاریکی ها خارج شویم آن نگاه تیز و ترسناک ما را از این لایه ها بیرون می کشد و چه بیرون کشیدن سخت و دردناکی. مرگ خیلی بی رحم است. اصلا مراعات دلبستگی ها را نمی کند. این را از نگاهش می توان فهمید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۸ ، ۱۴:۳۱
کار در خانه

دیشب خواب می دیدم قرار است امام زمان از یک مسیری عبور کند.

مسیر شلوغی بود و من نتوانستم امام را پیدا کنم.

جوان زیبایی بود که از آنجا عبور کرد و من به او خیره شدم. او هم به من لبخند است.

 در آن لحظه  او را می شناختم و با خودم می گفتم این فرد را که من می شناسم و او نمی تواند امام باشد.

***

 

یک بار هم قرار بود بروم کربلا. با همه خداحافظی کردم. اما راه بسته شد و مجبور شدم ساکم را باز کنم. شب خواب دیدم در حرم حضرت معصومه امام حسین برای چند لحظه با من صحبت کرد. پیامی داشت که از من خواست آن را به مردم بگویم. فقط این جمله را که « به آنها بگو  به یاد می آورم.

شاید قرار بود به آنها بگویم ما خیلی بیش از آنکه فکر می کنید به شما محبت داریم و حتی برای قصد زیارت شما هم ارزش قائل هستیم.

 

***

بیست سال پیش که دخترم به دنیا آمد خواب دیدم نماز جماعت است به امامت امیرالمومنین. رفتم جلو ایشان را ببینم. ایشان احوال دخترم را پرسیدند. (شاید تعبیرش همین است که : دخترم امروز روزه بود که به دانشگاه رفت و مدتی است که نمازشب می خواند.)

 امیرالمومنین  قد و قامتی رشید داشتند و چهره او دقیقا شبیه تصویری از شیخ جعفر مجتهدی بود که بعدها آن را روی جلد کتابی در مورد او دیدم.

من مطمئن نیستم این تصویر را قبل از خواب دیده بودم یا نه.  

 

***

در کمک به کارهای یک مسجد زحمت زیادی می کشیدم و یک روحانی نام آن مسجد را باقرالعلوم انتخاب کرد.

خواب دیدم (نمی دانم قبل از این انتخاب بود یا بعد از آن) امام باقر علیه السلام با تعدادی از یاران از دور می آمدند و بعد در مسجد کنار ایشان نشسته بودم که همان روحانی به ایشان سلام کردند و ایشان از او پرسیدند آیا چند جلد بحار الانوار که برایتان فرستادم به دست شما رسیده است یا نه؟

 

***

شب خواب دیدم مردم قم در رودخانه آواره و مصیبت زده بودند. من سخنان یک نفر را شنیدم که به یک روحانی می گفت: امام زمان از اینکه مردم قم به خاطر انفجار در سامرا واکنشی نشان ندادند دلخور هستند. آن روحانی که خیلی جوان بود با عجله سوار یک مینی بوس شد و رفت تا با امام زمان در این مورد صحبت کند.

 

فردا  در قم زلزله ای بزرگ آمد. بیشتر مردم شب بعد را در رودخانه و پارکها آواره بودند. یکی از مراجع هم از دنیا رفت. (یادم نیست کدام مرجع بود اما درست یک هفته بعد از انفجار سامرا و همزمان با زلزله ای فکر کنم با قدرت شش و نه ریشتری در قم بود.)

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۸ ، ۱۱:۴۳
کار در خانه

دیشب خواب دیدم پسرم با مار بازی می کرد. مار بزرگی بود و من نگران بودم هر لحظه او را نیش بزند. اما او با مار رفیق بود و راحت می توانست گردن مار را طوری بگیرد که او را نیش نزند.

 

مار در خواب اغلب دشمن خانگی است. چیزی شبیه دوست بد.

صبح که او را می رساندم به او گفتم مراقب رفقایش باشد و خوابم را برایش گفتم.

خوابها از بیداری جلوتر هستند و هشدارهای پیش از تحقق هستند.

البته خواب مار می تواند به معنای ثروت هم باشد. خصوصا این مار چاق و چله ای که با پسر من دوست شده بود و با یک گله گوسفند همراه بود. 

این خیلی جالب است که مار هم نماد ثروت است و هم نماد دشمن خانگی.

آیا به این دلیل است که ثروت هم اغلب نوعی دشمن خانگی است؟

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۸ ، ۱۱:۴۶
کار در خانه