خواب ها و رویاهای من

گاهی اتفاقات عجیبی رخ می دهد که هیچ توضیحی برای آن نیست. در این وبلاگ از این تجربه ها می نویسم و همچنین از رویاهایم.

گاهی اتفاقات عجیبی رخ می دهد که هیچ توضیحی برای آن نیست. در این وبلاگ از این تجربه ها می نویسم و همچنین از رویاهایم.

۲ مطلب در آذر ۱۴۰۲ ثبت شده است

شب:

تصویر دو مرد که با ترس از دیوار مزرعه سرک می کشیدند. همین.

روز: 
از مزرعه دزدی شده بود.

 

روزگار:
یک مرد  تقریبا به هر کس توانست ظلم کرده بود و به من و مادر بیشتر. و در خاک دفن شد.

شب اول:
تصویر آن مرد که جلوی من و مادرم ایستاده و تقاضایی دارد و ما بی اعتنا رد می شویم.
شب بعد:

فقط صدای زوزه ای شبیه گرگ از همان مرد که از دوردست و از قعر یک دره ای که شاید کیلومترها عمق دارد شنیده می شود.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۰۲ ، ۰۹:۱۰
کار در خانه

خدا وقتی می گوید مهربانی ما باران می بینیم. وقتی می گوید خشم، ما طوفان می بینیم. وقتی می گوید کینه ما عقرب می بینیم. این  رسم شاعرانه و نمادین خداست که واژه های او  دریا و جنگل و مار و عقرب می شوند.
مغز هم با همین زبان در خواب با انسان صحبت می کند. با زبان نمادها. مغز زبان خدا را بلد است.

 

شب:

چند جنین بودند در یک سینی و بین یخ ها و مادرشان تلفنی به من گفته بود آنها را دفن کنم. موقع دفن دو جنین زنده شدند و در راه برگشت یکی مثل جوجه از سینی بیرون پرید و از آب باران خورد. 
بعد من این دو کودک را همه جا دنبال خودم داشتم. خانه ی دو عمو رفتم و خانه ی خواهر. همه به من کمک می کردند که آنها را غذا بدهم. اما این دو کودک و حتی آن جنین که زنده نشده بود از آغوش من جدا نمی شدند.  حتی در نماز. خیلی طولانی بود این خواب و به اندازة تمام شب.

لحظه ی آخر پر از لذت و آرامش بود وقتی در نماز جماعت یکی از آنها روی زانوی من نشسته بود و با من با زبان شیرین کودکانه چند کلمه صحبت کرد و چقدر نورانی و چقدر زیبا و باهوش بود این کودک. بیدار که شدم تا مدتی این حس با من بود و به یاد ندارم این همه آرامش و لذت را که در خواب یا بیداری تجربه کرده باشم. و حتی رویایی به این اندازه طولانی را به یاد ندارم.


و مادر این کودکان آن زن که تلفنی صحبت کرد را می دانم کیست  و حتی آن جنینی که زنده نشد. آن زن به من گفته بود که آخرین فرزندش را سقط کرده است و قرار بود از همسرش جدا شود و یک بار با دخترش که زیبا و باهوش بود پیش من آمد و چقدر زود انس گرفت دخترش با من.

خیلی تلاش کردم این دو فرزند از پدر جدا نشوند. آن زن هم قبول کرد و برگشت به همسرش. اما نتوانست بماند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۰۲ ، ۰۹:۰۶
کار در خانه