خواب ها و رویاهای من

گاهی اتفاقات عجیبی رخ می دهد که هیچ توضیحی برای آن نیست. در این وبلاگ از این تجربه ها می نویسم و همچنین از رویاهایم.

گاهی اتفاقات عجیبی رخ می دهد که هیچ توضیحی برای آن نیست. در این وبلاگ از این تجربه ها می نویسم و همچنین از رویاهایم.

خواب مرگ

دوشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۸، ۰۲:۳۱ ب.ظ

یک بار مرگ را در خواب دیدم. نه اینکه خواب بینم که مرده ام. خود مرگ را دیدم. 

من به دلیل یک مشکلی که پیش آمد زیاد بی تابی کردم و به زمین و زمان بد و بیراه گفتم.

شب مرگ را در خواب دیدم. نگاه هولناکی بود که از پشت هفت لایة ضخیم تاریکی به من خیره شده بود.

چشم نبود. نگاه بود. یک نگاه تیز و ترسناک.

 

آن هفت لایه را هم نشمردم. پشت هم بودند مثل دایره و من در مرکز بودم. اما در این لحظه مطمئن بودم که هفت لایه است نه کمتر و نه بیشتر. مرگ را هم فقط نگاهش را دیدم که به من خیره شده بود. در آن لحظه فکر می کردم به دلیل آن همه بی تابی توجه مرگ را به خودم جلب کرده ام. آدم  اگر پیش از موعد بمیرد مثل جنینی است که نارس متولد شده است. مثل دانه ای که قبل از جوانه زدن از خاک زده است بیرون.

 

دنیا زهدان این جهان است. ما در لایه هایی از تاریکی گرفتار هستیم. اگر با نور خدا نتوانیم از این تاریکی ها خارج شویم آن نگاه تیز و ترسناک ما را از این لایه ها بیرون می کشد و چه بیرون کشیدن سخت و دردناکی. مرگ خیلی بی رحم است. اصلا مراعات دلبستگی ها را نمی کند. این را از نگاهش می توان فهمید.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۸/۱۳
کار در خانه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی