شب:
یک نفر ماری بزرگ را افسار زده بود و به سمت من می آمد. من قرار بود از گوشت مار بخورم. خیلی حالت چندشی بود.
فردا:
قاضی حکم محکومیت سارق را صادر کرد.
شب:
اطراف یک چشم من کبود شده بود و زگیلهایی سیاه اطراف آن بود و مثل پوست کرگدن ضحیم شده بود
یک لحظه هم چهره ام سیاه بود
فردا:
چشم من زیاد به بیراهه رفت. خیلی زیاد. در دو جلسه ی دونفره ی تمام وقت.