خواب ها و رویاهای من

گاهی اتفاقات عجیبی رخ می دهد که هیچ توضیحی برای آن نیست. در این وبلاگ از این تجربه ها می نویسم و همچنین از رویاهایم.

گاهی اتفاقات عجیبی رخ می دهد که هیچ توضیحی برای آن نیست. در این وبلاگ از این تجربه ها می نویسم و همچنین از رویاهایم.

زیباترین خواب زندگی را در مسیر مدینه به مکه دیدم. احرام که پوشیدیم و حرکت کردیم خسته و کلافه بودم.

زیاد که خسته باشم خوابم نمی برد.

برای اینکه خوابم ببرد جامی سفالی را تصور می کنم که پر از آب زلال است. یک جام سبز رنگ**. بعد سعی می کنم تصویر قرص ماه را در آن تصور کنم.

با این تلاش فکری آرامش پیدا می کنم و خوابم می برد.

 

در آن لحظات خستگی هم چشمهایم را در اتوبوس بستم و سعی کردم ماه را در جامی سبزرنگ تصور کنم.

 

خوابم که برد در خواب دیدم که زیر آسمان هستم و تصویر ماه را واقعا در یک جام پر از آب می بینم. برای یک لحظه به جای اینکه تصویر ماه را ببینم به آسمان نگاه کردم و به خود ماه نگاه کردم. ماه را که دیدم به روی ماه لبخند زدم. (زیاد پیش می آید که به ماه لبخند می زنم). بعد که دوباره به تصویر ماه در جام نگاه کردم، ماه هم برای یک لحظه به من لبخند زد.

الان نمی فهمم تصویر ماه چگونه می تواند لبخند بزند. اما  آن لحظه که لبخند ماه را در خواب دیدم، باشکوهترین لحظه زندگی من در تمام عمر بود.

 

حاضرم یک بار دیگر تمام سختی های زندگی تکرار شود، مشروط بر آنکه آن لحظه نیز تکرار شود. 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۸ ، ۱۴:۴۰
کار در خانه

شب:
دزد با وانت به سمت در مزرعه می آمد. خیلی عصبانی بود.

روز: 
پاسگاه گفتند دزد را گرفته ایم.

شب:
من استخوانهای پوسیده ی یک زن جوان را از یک کمد در یک مسجد دزدیم. در خواب فکر می کردم باستانی است و خیلی قیمت دارد. 
استخوانها شکسته بود و بین خاکهایی بود که در یک بسته ی مقوایی قرار داشتند.

روز:
خانم مهندس که مدتها بود به من سر نمی زد آمد و خبر داد از اینکه در رشته ی فیزیوتراپی قبول شده است. 
بیشتر وقت را از استخوانها و نقش آنها در سلامتی صحبت کرد. خیلی نگاهم آلوده بود.

آن بسته ی مقوایی هم به دستم رسید. تجدید چاپ سوم یک کتابم که دوستش دارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۰۲ ، ۱۶:۰۳
کار در خانه

شب:

تصویر دو مرد که با ترس از دیوار مزرعه سرک می کشیدند. همین.

روز: 
از مزرعه دزدی شده بود.

 

روزگار:
یک مرد  تقریبا به هر کس توانست ظلم کرده بود و به من و مادر بیشتر. و در خاک دفن شد.

شب اول:
تصویر آن مرد که جلوی من و مادرم ایستاده و تقاضایی دارد و ما بی اعتنا رد می شویم.
شب بعد:

فقط صدای زوزه ای شبیه گرگ از همان مرد که از دوردست و از قعر یک دره ای که شاید کیلومترها عمق دارد شنیده می شود.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۰۲ ، ۰۹:۱۰
کار در خانه

خدا وقتی می گوید مهربانی ما باران می بینیم. وقتی می گوید خشم، ما طوفان می بینیم. وقتی می گوید کینه ما عقرب می بینیم. این  رسم شاعرانه و نمادین خداست که واژه های او  دریا و جنگل و مار و عقرب می شوند.
مغز هم با همین زبان در خواب با انسان صحبت می کند. با زبان نمادها. مغز زبان خدا را بلد است.

 

شب:

چند جنین بودند در یک سینی و بین یخ ها و مادرشان تلفنی به من گفته بود آنها را دفن کنم. موقع دفن دو جنین زنده شدند و در راه برگشت یکی مثل جوجه از سینی بیرون پرید و از آب باران خورد. 
بعد من این دو کودک را همه جا دنبال خودم داشتم. خانه ی دو عمو رفتم و خانه ی خواهر. همه به من کمک می کردند که آنها را غذا بدهم. اما این دو کودک و حتی آن جنین که زنده نشده بود از آغوش من جدا نمی شدند.  حتی در نماز. خیلی طولانی بود این خواب و به اندازة تمام شب.

لحظه ی آخر پر از لذت و آرامش بود وقتی در نماز جماعت یکی از آنها روی زانوی من نشسته بود و با من با زبان شیرین کودکانه چند کلمه صحبت کرد و چقدر نورانی و چقدر زیبا و باهوش بود این کودک. بیدار که شدم تا مدتی این حس با من بود و به یاد ندارم این همه آرامش و لذت را که در خواب یا بیداری تجربه کرده باشم. و حتی رویایی به این اندازه طولانی را به یاد ندارم.


و مادر این کودکان آن زن که تلفنی صحبت کرد را می دانم کیست  و حتی آن جنینی که زنده نشد. آن زن به من گفته بود که آخرین فرزندش را سقط کرده است و قرار بود از همسرش جدا شود و یک بار با دخترش که زیبا و باهوش بود پیش من آمد و چقدر زود انس گرفت دخترش با من.

خیلی تلاش کردم این دو فرزند از پدر جدا نشوند. آن زن هم قبول کرد و برگشت به همسرش. اما نتوانست بماند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۰۲ ، ۰۹:۰۶
کار در خانه

شب: 
یک نفر ماری بزرگ را افسار زده بود و به سمت من می آمد. من قرار بود از گوشت مار بخورم. خیلی حالت چندشی بود.

فردا: 
قاضی حکم محکومیت سارق را صادر کرد. 

شب: 
اطراف یک چشم من کبود شده بود و زگیلهایی سیاه اطراف آن بود و مثل پوست کرگدن ضحیم شده بود
 یک لحظه هم چهره ام سیاه بود 

فردا: 
چشم من زیاد به بیراهه رفت. خیلی زیاد. در دو جلسه ی دونفره ی تمام وقت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۰۲ ، ۱۰:۴۱
کار در خانه

من خواب دیدم مادر را
چادر به سر داشت و خواست از پله های یک ساختمان بالا برود
پیش از دیدن مادر کنار یکی از اقوام بودم که پیر زنی است
او در جایی مثل اتاق انتظار پزشک نشسته بود و به کمک نیاز داشت
از مادر خواستم به او کمک کند
قبول کرد و پیش او رفت

فردا دختر آن زن که سالها بود خانه ی مادر نمی آمد

یک شب مجبور شد در خانه ی مادر باشد تا رزوها رسیدگی کند به باغی که در آن نزدیکی داشت
از وقتی مادر رفته است
خانه مادر خالی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۲۹
کار در خانه

در جایی بودم که خانم های زیادی از روبرو می آمدند و صورت همه آنها شطرنجی بود. 
من آرام بودم و به دور دست نگاه کردم تا مطمئن شوم که مشکل از چشمهای من نیست
چند روحانی از دور پیاده شدند که صورتی واضح و شفاف داشتند. 

پی نوشت: 
شاید این خواب به این دلیل است که در کلاسها به عمد عینکی ته استکانی می زنم و تصاویر دانشجویان دختر را که بعد از کرونا پوشش مناسبی ندارند مات و مبهم می بینم.

اندکی نگران چشمهایم هستم اما در عوض کلاسهایم آرام و با اعتماد به نفس بیشتر برگزار می شوند.

 

برای  آقا رحیم ارباب هم که فاتحه می خوانم از خدا می خواهم که یا من یبدل السیئات بالحسنات‌ چشمهایم را بگیر و با چشمهایی به پاکی چشمهای آقا رحیم ارباب محشورم کن. آمین  

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۰۱ ، ۰۸:۵۷
کار در خانه

امروز صبح در اتوبان بالای شهر دنبال فقیر می گشتم. 

بلند گفتم "اللهم ارنی الفقرا"
10 ثانیه بعد زیر پل ده پیر مرد افغانی را دیدم که برای صبحانه روی زمین نشسته بودند. کارگر شهرداری بودند برای بیل زدن خاک درختان کنار اتوبان.
پول نهارشان را که می دادم دستهای لرزان و چهره های خسته آنها مرا یاد آن پیرمرد نصرانی انداخت:

 

 

مَرَّ شَیْخٌ مَکْفُوفٌ کَبِیرٌ یَسْأَلُ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه‌السلام: مَا هَذَا قَالُوا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ نَصْرَانِیٌّ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه‌السلام: اسْتَعْمَلْتُمُوهُ‏ حَتَّى إِذَا کَبِرَ وَ عَجَزَ مَنَعْتُمُوهُ أَنْفِقُوا عَلَیْهِ مِنْ بَیْتِ الْمَالِ.[1]

پیرمردی نابینا و سالخورده در حال عبور بود و گدایی می کرد. امیرالمومنین علیه‌السلام از زندگی او سؤال کردند (با تندی. ما هذا می تواند به این معنا باشد که این چه وضعیه؟). یاران ایشان پاسخ دادند که او مسیحی است. حضرت فرمودند: از او کار کشیدید تا اکنون که پیر و ناتوان است او را محروم کرده‌اید. از بیت‌المال هزینة زندگی او را بدهید.

 

پی نوشت: 
در عدل مولا کارگران افغانی که سالها در کشور ما کار کرده اند و الان دیگر توان کار کردن ندارند نباید در سالخوردگی هم مجبور باشند بیل بزنند و یا بدون هیچ درآمدی  رها شوند.

 

[1] روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه (ط - القدیمة)، ج‏6، 272،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۰۰ ، ۰۹:۱۶
کار در خانه

فکر کنم شیطان را دیدم. 


زشت ترین چهره دنیا را زیر دستگاه پرس فشار دهید تا به اندازه یک دست دندان مصنوعی شود. چیزی شبیه خرچنگ که تمام بدن او یک دهان پر از دندان باشد.
دندان هایش مانند دندانه های یک اره بودند و زیاد بودند مثل دندانهای کوسه های دریا.

بی حوصله بود و پر از غرور و کینه. با اینکه چهره اش حدودا پنجاه ساله بود اما مثل عنکبوتی بود که در سکوت و تاریکی قرنها عمر کرده است.  

 

بسیار با تجربه و با هوش به نظر می رسید و چشمهایش نیمه بسته بودند و خیره و پر از بدخواهی بودند.

رنگ چهره اش سیاه نبود. اما روسیاه بود و خودش از این روسیاهی خبر داشت. در آن دالان تاریک و سیاه رو به نابودی بود و در حال مرگ بود. اما با قدرت زیادی که داشت مصمم بود همه موجودات را همراه با خودش نابود کند.

من وقتی او را دیدم  در مسجد بودم و از خدا می خواستم که در آخرین وسوسه های عمرم کنارم باشد. 
ناگهان به یاد شیطان افتادم و هوس کردم از او بخواهم بیش از این بد نباشد. 


از سر خیرخواهی از او خواستم که دست از این همه وسوسه بردارد تا هم خودش بدتر از این نشود و هم دیگران با وسوسه هایش نابود نشوند .

 
 در اعماق یک دالان تاریک برای یک لحظه چهره شیطان را دیدم که درخواست من را شنیده بود و با تکبری که داشت حاضر نبود واکنشی نشان دهد. 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۰۰ ، ۱۱:۲۵
کار در خانه

مادرها از خیلی چیزها خبر دارند.

یک بار پولی پیش مادر بود که فکر کردم فراموش کرده است پس بدهد. 

پیش خودم یک نقشه کشیدم. گفتم رسیدم می گویم ماشین خراب است و پول همراهم نیست.

این نقشه فقط در ذهن من بود و کسی خبر نداشت.

وقتی رسیدم پول را به من داد و  گفت: خواب دیدم ماشین خراب بود و پول نداشتی درستش کنی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۹ ، ۱۳:۰۷
کار در خانه

خوابها پر از نماد هستند و فهم آنها نیازمند تعبیر است.

خواب می بینی یک پسر بچه کج و کوله کنار خیابان است و تو او را بدون هیچ احساسی بغل می کنی و می بری و مادرش از دور با رضایت نگاه می کند.

تعبیرش این می شود که گرفتار یک داماد می شوی که هنوز رفتارش کودکانه است و شخصیت او ثابت نیست و نیازمند چکش کاری. اما مثل کودکان صاف و زلال است.

 

یا خواب می بینی خانمی منبر رفته است و سخنرانی می کند.

تعبیرش این می شود که همان خانم هوس می کند درسهای حوزوی بخواند.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۹ ، ۰۷:۵۰
کار در خانه