خواب ها و رویاهای من

گاهی اتفاقات عجیبی رخ می دهد که هیچ توضیحی برای آن نیست. در این وبلاگ از این تجربه ها می نویسم و همچنین از رویاهایم.

گاهی اتفاقات عجیبی رخ می دهد که هیچ توضیحی برای آن نیست. در این وبلاگ از این تجربه ها می نویسم و همچنین از رویاهایم.

سه سحر

پنجشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۹، ۱۰:۲۶ ق.ظ

"روزهای گذشته سه بار بی دلیل به یاد شما افتادم. عجیب است که هر سه بار سحر بود."

 

اینها را پیرمرد پشت تلفن به من گفت. 

به او گفتم این سه شب سحرها بیدار بودم و نماز شب خواندم.

و نگفتم که از آن نمازها بود که پر از نور است و تمام که می شود دل پر از آرامش و لذت است.

 

(او را زیاد نمی شناسم. گاهی از این راهرو رد می شد سر صحبت را باز می کرد و حرفهای زیادی برای گفتن داشت که گاهی خسته کننده بود.

پشت تلفن هم زیاد حرف زد و از مریضی خودش هم گفت.

وقتی گفتم سحرها بیدار بودم که شما به یادم افتادی خیلی خوشحال شد و دو بار گفت پس من هم شفا پیدا می کنم و قطع کرد.) 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۰/۱۸
کار در خانه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی