خواب ها و رویاهای من

گاهی اتفاقات عجیبی رخ می دهد که هیچ توضیحی برای آن نیست. در این وبلاگ از این تجربه ها می نویسم و همچنین از رویاهایم.

گاهی اتفاقات عجیبی رخ می دهد که هیچ توضیحی برای آن نیست. در این وبلاگ از این تجربه ها می نویسم و همچنین از رویاهایم.

محیط بزرگی بود که تمام نقاط آن با مدفوع پوشانده شده بود. چند گربه خواب‌الود و بی تحرک نیز در گوشه ای نشسته بودند و مرا نگاه می کردند. به سمت من آمدند. با یک شلنگی که متصل بود به یک شیر آبی که خیلی آب کمی داشت به طرف آنها آب پاشیدم و آنها بی خیال من شدند. 

 

این خواب را دو بار دیدم. درست قبل از آمدن به محیط کارم که اکنون خبر دارم تا چه اندازه آلوده به فساد مالی و جنسی است. 

 

 

چند ماه پیش خواب دیدم محیط کارم پر است از گربه ها  و یک سگ هم در میان آنها بود.

من بین آنها متوقف شدم و چند گربه از سر و کول من بالا رفتند. یک چوب دستی بزرگ بود که تکیه گاه خودم کردم. با آن می توانستم تمام گربه ها را فراری دهم و از آنجا بروم. اما ماندم و اجازه دادم گربه ها تا شانه های من بالا بروند.

خیلی چندش بود.

 

 در طول این مدت در انزوا کار خودم را انجام می دادم. از مدیریت و پست محروم بودم. اما بیش از دیگران در کار شخصی خودم موفق بودم. چند ماه است که پستی را به من داده اند که مطمئن هستم از سر حسادت است. برای اینکه دیگر نتوانم به طور شخصی رشد کنم. دیگر از آن انزوای دوست داشتنی (همان اندک آب پاک) خبری نیست. من هم نزدیک است گرفتار آن نجاساتی شوم که همه ی این محیط را پوشانده است.

همیشه به رفتن فکر می کنم و این آیه را پیش چشم خود می بینم که: الم تکن ارض الله واسعه

اما 

آن قدر توکل و اراده و قدرت ندارم که از اینجا بروم.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۹ ، ۱۴:۰۵
کار در خانه

 قرار بود در خانه ای ساکن شوم.

خواب دیدم آنجا باغچه پر از خاک بود. من چیزی در خاک فرو کردم و متوجه شدم زیر خاک خالی است. باغچه پوک بود.

 

ساکن خانه که شدیم هر چه در باغچه کاشتیم خشکید.

باغچه خاکش پوک بود و آب را نگه نمی داشت. هر چه آب می دادیم سریع ناپدید می شد. با یک قاشق می شد به راحتی بیست سانت از خاک را برداشت.

 

خواب مسخره ای بود. چرا من باید  قبل از سکونت در خانه متوجه شوم که خاک آنجا پوک است.

مگر اینکه تعبیرش این باشد که صاحب آن خانه بر خلاف شخصیت محکمی که به نظر می رسد دارد، از درون پوک و تهی است.

این را حالا که قرار است از آنچا بروم فهمیده ام.

 

اگر این تعبیر درست باشد آیا پوک بودن خاک باغچه هم نمادی از شخصیت صاحب خانه نیست؟

 

من اینطور فکر می کنم. محیط زندگی افراد زبانی دارد که مثل زبان خواب نمادین است.

 

بوی خانه ها با هم فرق دارد و با ورود به یک خانه انرژی مثبت یا منفی را می توان از بوی خانه احساس کرد.

  

 هوا و فضای اتاق خواب ویلاهای بین راه هیچ وقت مثل هوای دخمة باغ یک کشاورز که در همان نزدیکی است سبک و پر از انرژی نیست . تفاوت این دو مثل تفاوت نگاه یک زن هرزه با نگاه همان کشاورز است.

 

در اتاق هتل هر چقدر چراغ روشن کنیم باز هوا تاریک است و سنگین. اما هوای یک کلبه که مخصوص کوهنوردان در دل کوه ساخته شده در تاریکی شب هم روشن است و سبک.

 

 هوای قشم با کیش فرق دارد. دریای جنوب و شمال هم با شخصیت ساکنین آنجا شباهتهای زیادی دارد.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۹ ، ۰۹:۵۷
کار در خانه

بزرگ فامیل با یک نفر دشمن خونی شده بود. آن یک نفر در این دنیا فقط دخترش را دوست داشت. بزرگ فامیل برای انتقام گفته بود هر وقت موقع ازدواج آن دختر شد هیچ کس حق ندارد در مراسمش شرکت کند تا سرشکسته شود .

 

کرونا که آمد برای آن دختر هم خواستگار آمده بود. آن دختر دیروز ازدواج کرد. اجتماع ممنوع بود و خانوادة داماد به آن دختر گفته بودند از همه اقوام به دلیل اینکه قادر به پذیرایی نیستیم عذرخواهی کنید. 

 

فقط  یک خدا می تواند این گونه از آبروی یک دختر معصوم دفاع کند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۹ ، ۱۰:۴۷
کار در خانه

من تا حالا نشنیده ام کسی خواب خدا را دیده باشد.

 

معلوم است خوابها هم برای خودشان حساب و کتابی دارند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۹ ، ۱۱:۳۵
کار در خانه

اواخر عمر امام بود.

یک نفر اهل تهران بود که به من گفت تو را به دیدن امام می برم.

لاف می زد.

اما من باور کردم.

خیلی هوس کردم امام را ببینم. 

شب خواب دیدم قرار بود امام را دفن کنند و من تلاش داشتم از بین جمعیت جلو بروم و او را ببینم. اما همان مرد (به دلیل آنکه در خواب من مسئولیت داشت مانع جمعیت باشد) مرا گرفت و اجازه نمی داد جلوتر بروم.

 

از دستش فرار کردم و سر قبری رفتم که امام را در آن گذاشته بودند. صورتش را دیدم که جوان بود و نورانی. آرام ترین خواب جهان نصیبش شده بود.

اما صورت او عرق کرده بود و یک دانه ی عرق درخشان  روی پیشانی او بود. من دستمال گذاشتم و آن را پاک کردم.

 

 آن دستمال قرمز را یک دوست در نمازجمعه به من داده بود. بعد از این خواب تا چند سال آن دستمال را نگه داشتم. 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۸ ، ۰۸:۰۶
کار در خانه

تقریبا 12 سال مقاومت کردم که گرفتار مدیریت نشوم.

همکاران مجبورم کردند معاونت یک بخشی را بپذیرم.

نصف شب از نگرانی اینکه اسیر مدیریت شوم بیدار شدم و با خودم گفتم کاش می فهمیدم این مدیریت در خواب چگونه دیده می شود؟

 

به خواب رفتم. یک افعی بسیار بزرگ که فوق العاده رنگارنگ بود و رنگهای آن جذاب و درخشان بودند در اطراف می چرخید و من به شدت از آن می ترسیدم. 

در را بستم. اما از سوراخی وارد شد. دور دست من پیچید و مرا نیش زد. 

برادرم را صدا زدم که یک نخ محکم بیاورد دور دستم بپیچم تا مبادا زهرش در بدن من پخش شود.

آمادة بی هوشی و حتی مرگ بودم.

مدتی گذشت. اثر زهر آن افعی هیچ آسیبی به من نزد. فقط جای نیش آن مثل اثر نیش یک پشه روی دست من باقی مانده بود.

 

پی نوشت:

امیدوارم ترس من از میز مدیریت بی جا باشد و از این میز آسیبی به من نرسد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۸ ، ۱۰:۵۱
کار در خانه

یک خواب تکراری هم هست که معنایش را نمی دانم.

 

زیاد پیش می آید که  صبحها من هنوز خوابم و نزدیک است که آفتاب طلوع کند. در چنین مواقعی معمولا خواب می بینم زائر یکی از حرمها هستم و یا قرار است حرم بروم و یا از حرم بر می گردم.

 

تعبیرش را نمی دانم. نوجوان که بودم به مادرم می گفتم شیطان برای اینکه نمازم قضا شود مرا با خوابی که دوست دارم سرگرم می کند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۸ ، ۱۰:۳۹
کار در خانه

در مسجد النبی آقا تهرانی را دیدم که به جمعی از زائران مطلبی را می گفت در  مورد اهمیت دیدن امام زمان.

من لبخند روشنفکرانه‌ای زدم و پیش خودم گفتم خیلی ها امام زمان خود را دیدند و عاقبت به خیر نشدند. 

 به جای دیدن امام زمان باید مراقب رفتار خودمان باشیم  و از این حرفها.

رفتم یک گوشه که قرآن بخوانم. برای یک لحظه مقابل خودم مردی سیاه پوست را دیدم که حدود چهل سال داشت. 

خیلی آشنا و صمیمی به من نگاه کرد و من هم بی درنگ او را در آغوش گرفتم. مومنی اهل الجزایر بود که نور ایمان چهره سیاهش را روشن کرده بود.

از من در مورد ایران و آقای هاشمی پرسید. گفتم آقای هاشمی دیگر رئیس جمهور نیست و الان احمدی نژاد رئیس جمهور است.

 

خیلی زود رفت و من دیگر او را ندیدم.

لذت آن لحظه ای که او را در آغوش گرفتم قابل توصیف نیست. امید و نشاطی که در صورت نورانی او بود، سرایت می کرد و طراوت می بخشید.

همان لحظه که رفت دلم برای نور صورتش تنگ شد. حتی برگشتم که دوباره او را ببینم. اما بین جمعیت محو شده بود.

 

دیدن این مرد سیاه پوست نظر مرا در مورد دیدار امام زمان عوض کرد.

زندگی روی زمین خاکی وقتی قابل تحمل می شود که بدانیم انسان کاملی هست. اما این کافی نیست. حیف است انسان یک عمر زندگی کند و انسان کامل را نبیند. دیدن انسان کامل پر از لذت است. نور صورت او به زندگی امید و نشاط و معنا می بخشد. انسان باید طوری زندگی کند که در تمام لحظه ها منتظر دیدار امامش باشد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۸ ، ۱۲:۲۵
کار در خانه

یک بار مرگ را در خواب دیدم. نه اینکه خواب بینم که مرده ام. خود مرگ را دیدم. 

من به دلیل یک مشکلی که پیش آمد زیاد بی تابی کردم و به زمین و زمان بد و بیراه گفتم.

شب مرگ را در خواب دیدم. نگاه هولناکی بود که از پشت هفت لایة ضخیم تاریکی به من خیره شده بود.

چشم نبود. نگاه بود. یک نگاه تیز و ترسناک.

 

آن هفت لایه را هم نشمردم. پشت هم بودند مثل دایره و من در مرکز بودم. اما در این لحظه مطمئن بودم که هفت لایه است نه کمتر و نه بیشتر. مرگ را هم فقط نگاهش را دیدم که به من خیره شده بود. در آن لحظه فکر می کردم به دلیل آن همه بی تابی توجه مرگ را به خودم جلب کرده ام. آدم  اگر پیش از موعد بمیرد مثل جنینی است که نارس متولد شده است. مثل دانه ای که قبل از جوانه زدن از خاک زده است بیرون.

 

دنیا زهدان این جهان است. ما در لایه هایی از تاریکی گرفتار هستیم. اگر با نور خدا نتوانیم از این تاریکی ها خارج شویم آن نگاه تیز و ترسناک ما را از این لایه ها بیرون می کشد و چه بیرون کشیدن سخت و دردناکی. مرگ خیلی بی رحم است. اصلا مراعات دلبستگی ها را نمی کند. این را از نگاهش می توان فهمید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۸ ، ۱۴:۳۱
کار در خانه

دیشب خواب می دیدم قرار است امام زمان از یک مسیری عبور کند.

مسیر شلوغی بود و من نتوانستم امام را پیدا کنم.

جوان زیبایی بود که از آنجا عبور کرد و من به او خیره شدم. او هم به من لبخند است.

 در آن لحظه  او را می شناختم و با خودم می گفتم این فرد را که من می شناسم و او نمی تواند امام باشد.

***

 

یک بار هم قرار بود بروم کربلا. با همه خداحافظی کردم. اما راه بسته شد و مجبور شدم ساکم را باز کنم. شب خواب دیدم در حرم حضرت معصومه امام حسین برای چند لحظه با من صحبت کرد. پیامی داشت که از من خواست آن را به مردم بگویم. فقط این جمله را که « به آنها بگو  به یاد می آورم.

شاید قرار بود به آنها بگویم ما خیلی بیش از آنکه فکر می کنید به شما محبت داریم و حتی برای قصد زیارت شما هم ارزش قائل هستیم.

 

***

بیست سال پیش که دخترم به دنیا آمد خواب دیدم نماز جماعت است به امامت امیرالمومنین. رفتم جلو ایشان را ببینم. ایشان احوال دخترم را پرسیدند. (شاید تعبیرش همین است که : دخترم امروز روزه بود که به دانشگاه رفت و مدتی است که نمازشب می خواند.)

 امیرالمومنین  قد و قامتی رشید داشتند و چهره او دقیقا شبیه تصویری از شیخ جعفر مجتهدی بود که بعدها آن را روی جلد کتابی در مورد او دیدم.

من مطمئن نیستم این تصویر را قبل از خواب دیده بودم یا نه.  

 

***

در کمک به کارهای یک مسجد زحمت زیادی می کشیدم و یک روحانی نام آن مسجد را باقرالعلوم انتخاب کرد.

خواب دیدم (نمی دانم قبل از این انتخاب بود یا بعد از آن) امام باقر علیه السلام با تعدادی از یاران از دور می آمدند و بعد در مسجد کنار ایشان نشسته بودم که همان روحانی به ایشان سلام کردند و ایشان از او پرسیدند آیا چند جلد بحار الانوار که برایتان فرستادم به دست شما رسیده است یا نه؟

 

***

شب خواب دیدم مردم قم در رودخانه آواره و مصیبت زده بودند. من سخنان یک نفر را شنیدم که به یک روحانی می گفت: امام زمان از اینکه مردم قم به خاطر انفجار در سامرا واکنشی نشان ندادند دلخور هستند. آن روحانی که خیلی جوان بود با عجله سوار یک مینی بوس شد و رفت تا با امام زمان در این مورد صحبت کند.

 

فردا  در قم زلزله ای بزرگ آمد. بیشتر مردم شب بعد را در رودخانه و پارکها آواره بودند. یکی از مراجع هم از دنیا رفت. (یادم نیست کدام مرجع بود اما درست یک هفته بعد از انفجار سامرا و همزمان با زلزله ای فکر کنم با قدرت شش و نه ریشتری در قم بود.)

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۸ ، ۱۱:۴۳
کار در خانه