خواب ها و رویاهای من

گاهی اتفاقات عجیبی رخ می دهد که هیچ توضیحی برای آن نیست. در این وبلاگ از این تجربه ها می نویسم و همچنین از رویاهایم.

گاهی اتفاقات عجیبی رخ می دهد که هیچ توضیحی برای آن نیست. در این وبلاگ از این تجربه ها می نویسم و همچنین از رویاهایم.

زیباترین خواب زندگی را در مسیر مدینه به مکه دیدم. احرام که پوشیدیم و حرکت کردیم خسته و کلافه بودم.

زیاد که خسته باشم خوابم نمی برد.

برای اینکه خوابم ببرد جامی سفالی را تصور می کنم که پر از آب زلال است. یک جام سبز رنگ**. بعد سعی می کنم تصویر قرص ماه را در آن تصور کنم.

با این تلاش فکری آرامش پیدا می کنم و خوابم می برد.

 

در آن لحظات خستگی هم چشمهایم را در اتوبوس بستم و سعی کردم ماه را در جامی سبزرنگ تصور کنم.

 

خوابم که برد در خواب دیدم که زیر آسمان هستم و تصویر ماه را واقعا در یک جام پر از آب می بینم. برای یک لحظه به جای اینکه تصویر ماه را ببینم به آسمان نگاه کردم و به خود ماه نگاه کردم. ماه را که دیدم به روی ماه لبخند زدم. (زیاد پیش می آید که به ماه لبخند می زنم). بعد که دوباره به تصویر ماه در جام نگاه کردم، ماه هم برای یک لحظه به من لبخند زد.

الان نمی فهمم تصویر ماه چگونه می تواند لبخند بزند. اما  آن لحظه که لبخند ماه را در خواب دیدم، باشکوهترین لحظه زندگی من در تمام عمر بود.

 

حاضرم یک بار دیگر تمام سختی های زندگی تکرار شود، مشروط بر آنکه آن لحظه نیز تکرار شود. 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۸ ، ۱۴:۴۰
کار در خانه

دست چپ من از مچ قطع شده بود. بدون خونریزی و درد. حتی بدون نگرانی.
دستم را  با دست راست گرفته بودم و به آن نگاه می کردم و بدون عجله آن را جای خودش قرار دادم و جوش خورد. جای جوش خوردگی باقی مانده بود و حس می کردم ضعیف است. اما انگشتانم را حرکت دادم و خوشحال شدم.
به یک استادی نشان دادم و از او پرسیدم آیا باید به پزشک مراجعه می کردم؟

 

:تعبیرش را نمی دانم. 
بیدار که شدم جستجو کردم. 
چیزی که جالب بود این خواب یکی از جستجوهای رایج گوگل بود.
در تعبیرش هم نوشته بود یا عزیزی را از دست می دهید یا مالی را.
موفقیت در کسب و کار و سر به راه شدن اطرافیان هم تعبیر شده ا ست. 
برایم مهم نیست تعبیرش.
بیشتر می خواهم بدانم این خوابها چیست.
چرا این همه نمادین است و این همه عمومیت دارد برای همه ی انسانها در همه ی فرهنگها و دورانها.

فکرش را بکنید 
قطع شدن دست چپ از مچ یک نماد است برای یک نگرانی یا یک اتفاق. اما این نماد شخصی نیست و این نماد برای همه ی انسانها در همه ی دورانها مطرح است.
زبان و پیام کیست این خوابها.
چرا صریح و بی پرده حرفش را نمی زند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۰۳ ، ۰۹:۳۸
کار در خانه

او هیچ وقت از شوهر خود حرف نمی زد. 
فقط یک بار عصبانی شد و به من گفت: "شوهرهای ما نمیر هستند" یعنی خسته شده ام و نمی دانم چرا شوهرم نمی میرد. 
یک هفته بعد شوهر او مرد.

یک نفر دیگر هم برای تمسخر به بچه ها نگاه کرد و گفت: نگران نباشید. پدرتان سرطان دارد و به زودی خواهد مرد.
شاید حتی اولین بار بود که در تمام زندگی واژه ی سرطان را در خانه به کار می برد.

همان روزها متوجه شد خواهر خودش سرطان دارد. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۰۳ ، ۱۱:۱۹
کار در خانه

هیچ وقت به شهید بهشتی فکر نکرده بودم یا در مورد او صحبت نکرده بودم یا اصلا ارتباطی عاطفی یا حتی فاتحه ای
فقط از دور اسم او را شنیده بودم.

یک دانشجو بود از سادات اصفهان و حتی فکر کنم از خیابان حسین آباد.
یک بار نامزدش برای کار اداری به من سر زد و برای اینکه کارش را انجام دهم این را هم گفت که قصد ازدواج دارند و وضع مالی خوبی ندارند.
مقداری پول پیش من بود برای کار خیر و یک لحظه تصمیم گرفتم به این زوج جوان بدهم برای ازدواج. اما تردید کردم که آیا محل مصرف این پول اینجاست یا نه
شماره تلفن نامزدش را به بهانه ای گرفتم تا بیشتر فکر کنم.

 

شب:
من کنار شهید بهشتی در یک پیکان سفید نشسته بودم و او بدون عبا بود  رانندگی می کرد. 
در شهر قم بودیم.

به او گفتم که گاهی انسان وظیفه ی خودش را نمی داند.
داستان آن دانشجو را گفتم و داستان پولی که پیش من است برای کار خیر و تردید من.

هیچ حرفی نزد.
اندکی ناراحت شد. 
کنار رودخانه بین مصلی و پل توحید پارک کرد. ترمز دستی را کشید و با عجله پیاده شد. 
در خواب من مطمئن بودم که رفت به این دو جوان کمک کند. 

 

روز:
به نامزد آن خانم زنگ زدم و پول را به او دادم
خیلی تعجب کرد و گاهی هم به من سر می زد.
یک بار گفتم خوابم را.
فکر کنم این را هم گفت که نسبتی هست بین خانمش و شهید بهشتی.

 

چند روز پیش دارش می گفت آنها زندگی خوبی دارند و اهل کار خیر هستند. (تکثیر می شود هر رفتاری که ما داریم. خوب یا بد.)
خودشان هم یک بار پیام دادند سر قبر شهید بهشتی به یادتان هستیم. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۰۳ ، ۰۹:۳۴
کار در خانه

شب:
دزد با وانت به سمت در مزرعه می آمد. خیلی عصبانی بود.

روز: 
پاسگاه گفتند دزد را گرفته ایم.

شب:
من استخوانهای پوسیده ی یک زن جوان را از یک کمد در یک مسجد دزدیدم. در خواب فکر می کردم باستانی است و خیلی قیمت دارد. 
استخوانها شکسته بود و بین خاکهایی بود که در یک بسته ی مقوایی قرار داشتند.

روز:
خانم مهندس که مدتها بود به من سر نمی زد آمد و خبر داد از اینکه در رشته ی فیزیوتراپی قبول شده است. 
بیشتر وقت را از استخوانها و نقش آنها در سلامتی صحبت کرد. خیلی نگاهم آلوده بود. (سرقت استخوانهای پوسیده ی یک زن)

آن بسته ی مقوایی هم به دستم رسید. تجدید چاپ سوم یک کتابم که دوستش دارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۰۲ ، ۱۶:۰۳
کار در خانه

شب:

تصویر دو مرد که با ترس از دیوار مزرعه سرک می کشیدند. همین.

روز: 
از مزرعه دزدی شده بود.
  

خواب شب قبل از مرگ مادر
تقریبا یک تکه از وجود من در یک لحظه خاموش شد یا جدا شد.

 

روزگار:
یک مرد  تقریبا به هر کس توانست ظلم کرده بود و به من و مادر بیشتر. و در خاک دفن شد.
 

شب اول:
تصویر آن مرد که جلوی من و مادرم ایستاده و تقاضایی داشت و ما بی اعتنا رد شدیم.

شب بعد:

فقط صدای زوزه ای شبیه گرگ از همان مرد که از دوردست و از قعر یک دره ای که شاید کیلومترها عمق دارد شنیده می شود.

شب:
چند توله سگ سیاه اطراف مادرشان. یکی لوس تر بود و با سرعت مرا دنبال کرد و از من جلو زد و با سرعت رفت.

روز: 
یک سگ نصف روز در مزرعه مهمان من شد.
موقع برگشت سگهای دامداری کناری  به من حمله کردند و تا بیست متر دنبال ماشین می آمدند.
 

چند ماه بعد: یک نفر با بلوکها یک سگ مادر با 5 توله آورد در مزرعه رها کرد. 
یکی از توله ها خیلی لوس است و  دقیقا شبیه همان توله ی لوس رفتار می کند. 

عجیب است خواب روحیات یک توله سگ را دیدن.
 


شب:
هنگام اصلاح صورت یک تکه از ابرو از دست رفت.

روز:
هنگام ارائه در جمعی که به من اطمینان داشتند،یک تکه از آبرو از دست رفت.
 یک خانم توانست تعادل مرا به هم بزند.

(زبان مغز در خواب نمادین است. این زبان را مغز از کجا می داند؟)

 

شب:
فقط تصویری از موهای خودم که بلند بودند و پرپشت و فر خورده و از دو طرف فرق باز کرده بودم و از دو طرف صورت حدود 15 سانت آویزان بودند.
من فقط موها را دیدم. روشن و واضح. اما از صورت و سر و اینکه کجا بودم هیچ تصویری نداشتم. موها را از روبرو می دیدم و می دانستم موهای من است.

 

روز: 
من رسما دو شغله شدم. یک شغل پردردسر و پردرآمد دیگر.

 

یک محیط کاری فاسد که من استخدام شدم
در خواب محیطی شبیه به آنجا را دیدم که پوششی از نجاست انسانی تمام در و دیوار و کف زمین را پوشانده بود

چند گربه ی خواب آلود و بی حال نیز به سمت من آمدند و با اینکه تنفر داشتند از من اما حوصلة آسیب زدن را نداشتند.
من با مقداری آب که کافی نبود سعی داشتم آنها را دور کنم و محیط را تمیز کنم.
اما نجاست به اندازه ای ضخیم و قدیمی بود که با این آب اندک پاک نمی شد.
اما گربه ها از آب می ترسیدند و نزدیک نمی شدند.
 

بعدها من هم کار خود را به خوبی انجام ندادم و اولین بار که از کار خودم دزدیدم
خواب دیدم نجاست انسانی می خورم.
چند باری این خواب تکرار شد و بعد که عادت کردم به این کار دیگر آن خواب را ندیدم.

 


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۰۲ ، ۰۹:۱۰
کار در خانه

خدا وقتی می گوید مهربانی ما باران می بینیم. وقتی می گوید خشم، ما طوفان می بینیم. وقتی می گوید کینه ما عقرب می بینیم. این  رسم شاعرانه و نمادین خداست که واژه های او  دریا و جنگل و مار و عقرب می شوند.
مغز هم با همین زبان در خواب با انسان صحبت می کند. با زبان نمادها. مغز زبان خدا را بلد است.

 

شب:

چند جنین بودند در یک سینی و بین یخ ها و مادرشان تلفنی به من گفته بود آنها را دفن کنم. موقع دفن دو جنین زنده شدند و در راه برگشت یکی مثل جوجه از سینی بیرون پرید و از آب باران خورد. 
بعد من این دو کودک را همه جا دنبال خودم داشتم. خانه ی دو عمو رفتم و خانه ی خواهر. همه به من کمک می کردند که آنها را غذا بدهم. اما این دو کودک و حتی آن جنین که زنده نشده بود از آغوش من جدا نمی شدند.  حتی در نماز. خیلی طولانی بود این خواب و به اندازة تمام شب.

لحظه ی آخر پر از لذت و آرامش بود وقتی در نماز جماعت یکی از آنها روی زانوی من نشسته بود و با من با زبان شیرین کودکانه چند کلمه صحبت کرد و چقدر نورانی و چقدر زیبا و باهوش بود این کودک. بیدار که شدم تا مدتی این حس با من بود و به یاد ندارم این همه آرامش و لذت را که در خواب یا بیداری تجربه کرده باشم. و حتی رویایی به این اندازه طولانی را به یاد ندارم.


و مادر این کودکان آن زن که تلفنی صحبت کرد را می دانم کیست  و حتی آن جنینی که زنده نشد. آن زن به من گفته بود که آخرین فرزندش را سقط کرده است و قرار بود از همسرش جدا شود و یک بار با دخترش که زیبا و باهوش بود پیش من آمد و چقدر زود انس گرفت دخترش با من.

خیلی تلاش کردم این دو فرزند از پدر جدا نشوند. آن زن هم قبول کرد و برگشت به همسرش. اما نتوانست بماند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۰۲ ، ۰۹:۰۶
کار در خانه

شب: 
یک نفر ماری بزرگ را افسار زده بود و به سمت من می آمد. من قرار بود از گوشت مار بخورم. خیلی حالت چندشی بود.

فردا: 
قاضی حکم محکومیت سارق را صادر کرد. 

شب: 
اطراف یک چشم من کبود شده بود و زگیلهایی سیاه اطراف آن بود و مثل پوست کرگدن ضحیم شده بود
 یک لحظه هم چهره ام سیاه بود 

فردا: 
چشم من زیاد به بیراهه رفت. خیلی زیاد. در دو جلسه ی دونفره ی تمام وقت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۰۲ ، ۱۰:۴۱
کار در خانه

من خواب دیدم مادر را
چادر به سر داشت و خواست از پله های یک ساختمان بالا برود
پیش از دیدن مادر کنار یکی از اقوام بودم که پیر زنی است
او در جایی مثل اتاق انتظار پزشک نشسته بود و به کمک نیاز داشت
از مادر خواستم به او کمک کند
قبول کرد و پیش او رفت

فردا دختر آن زن که سالها بود خانه ی مادر نمی آمد

یک شب مجبور شد در خانه ی مادر باشد تا رزوها رسیدگی کند به باغی که در آن نزدیکی داشت
از وقتی مادر رفته است
خانه مادر خالی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۲۹
کار در خانه

در جایی بودم که خانم های زیادی از روبرو می آمدند و صورت همه آنها شطرنجی بود. 
من آرام بودم و به دور دست نگاه کردم تا مطمئن شوم که مشکل از چشمهای من نیست
چند روحانی از دور پیاده شدند که صورتی واضح و شفاف داشتند. 

پی نوشت: 
شاید این خواب به این دلیل است که در کلاسها به عمد عینکی ته استکانی می زنم و تصاویر دانشجویان دختر را که بعد از کرونا پوشش مناسبی ندارند مات و مبهم می بینم.

اندکی نگران چشمهایم هستم اما در عوض کلاسهایم آرام و با اعتماد به نفس بیشتر برگزار می شوند.

 

برای  آقا رحیم ارباب هم که فاتحه می خوانم از خدا می خواهم که یا من یبدل السیئات بالحسنات‌ چشمهایم را بگیر و با چشمهایی به پاکی چشمهای آقا رحیم ارباب محشورم کن. آمین  

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۰۱ ، ۰۸:۵۷
کار در خانه

امروز صبح در اتوبان بالای شهر دنبال فقیر می گشتم. 

بلند گفتم "اللهم ارنی الفقرا"
10 ثانیه بعد زیر پل ده پیر مرد افغانی را دیدم که برای صبحانه روی زمین نشسته بودند. کارگر شهرداری بودند برای بیل زدن خاک درختان کنار اتوبان.
پول نهارشان را که می دادم دستهای لرزان و چهره های خسته آنها مرا یاد آن پیرمرد نصرانی انداخت:

 

 

مَرَّ شَیْخٌ مَکْفُوفٌ کَبِیرٌ یَسْأَلُ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه‌السلام: مَا هَذَا قَالُوا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ نَصْرَانِیٌّ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه‌السلام: اسْتَعْمَلْتُمُوهُ‏ حَتَّى إِذَا کَبِرَ وَ عَجَزَ مَنَعْتُمُوهُ أَنْفِقُوا عَلَیْهِ مِنْ بَیْتِ الْمَالِ.[1]

پیرمردی نابینا و سالخورده در حال عبور بود و گدایی می کرد. امیرالمومنین علیه‌السلام از زندگی او سؤال کردند (با تندی. ما هذا می تواند به این معنا باشد که این چه وضعیه؟). یاران ایشان پاسخ دادند که او مسیحی است. حضرت فرمودند: از او کار کشیدید تا اکنون که پیر و ناتوان است او را محروم کرده‌اید. از بیت‌المال هزینة زندگی او را بدهید.

 

پی نوشت: 
در عدل مولا کارگران افغانی که سالها در کشور ما کار کرده اند و الان دیگر توان کار کردن ندارند نباید در سالخوردگی هم مجبور باشند بیل بزنند و یا بدون هیچ درآمدی  رها شوند.

 

[1] روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه (ط - القدیمة)، ج‏6، 272،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۰۰ ، ۰۹:۱۶
کار در خانه